همسر عزیز و مهربانمهمسر عزیز و مهربانم، تا این لحظه: 38 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
آناد خانوم یعنی خودمآناد خانوم یعنی خودم، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اون عصرِ پاییزی قشنگاون عصرِ پاییزی قشنگ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
میوه ی بهشتیِ خونه ی مامیوه ی بهشتیِ خونه ی ما، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

سلام روزهای آینده

بهمن 97 برام خیلی بد بود،بعد از اون چند ماهی طول کشید که خودم رو جمع و جور کنم، ولی امیدوارم که بتونم اون خاطررو با یه خاطره ی خوب جایگزین کنم

اردیبهشت 98 هم تمومید

اردیبهشت واسه من بهترین ماهِ سالِ هم همسر توش به دنیا اومده هم ما تو اردبیهشت عقد کردیم و سال بعدشم جشن گرفتیم  هوا خیلی همیشه خوبِ اکثرِ جاها یه سبزیِ خوشگلی دارن اکثراً بارون میاد نه مثل خرداد گرمِ  نه مثل فروردین خشک و بلاتکلیفِ اردیبهشت ، بهترینِ سالِ ولی حیف که امسال هم این ماهِ زیبا  تموم شد ولی امروز تو آخرین روزش من تونستم از دکتر سولماز پیری وقت بگیرم واسه 22 خرداد و از طرفی هم تو 23 تیر ماه با دکتر حنطوش زاده و دکتر پاکروش وقت دارم(تو یه روز دوتا وقت یکی صبح یکی عصر) واسه مشورت بیشتر واسه اینکه بدونم باید چیکار کنم واسه هفته ی بعد پنجشنبه هم خودم وقت اکوی قل...
31 ارديبهشت 1398

نیمه ی اردیبهشت

امروز دقیقاً نیمه ی اردیبهشتِ 98 ِ همسر رفته آزمایش بده و الان که باهاش تو آزمایشگاه حرف زدم تو نوبت بود ، فشارش بالاست و دکتر میخواد علت رو بدونه که چرا یه مردی که هنوز سی و پنج نشده و اضافه وزن نداره فشارش بالا باشه، نگرانم هر وقت مشکلی در مورد همسر پیش میاد خیلی زود دست و پام رو گم میکنم میشم یه آدم ضعیف که تمام وجودش اضطرابِ خیلی سختِ که سعی کنم حس و حالم رو به اون منتقل نکنم ولی مگه میشه از چشمام همه چی رو میخونه دیروز همین که نشستم تو ماشین گفت چتِ؟!...
15 ارديبهشت 1398

اردیبهشت سرررد 98

از کجا شروع کنم موندم بازم اردیبهشت شد اونم یه اردیبهشت سرد و همراه با برف و بارون تولد همسر و سالگرد ازدواج وعقد و کلی حال وهوای خوب   و از امسال هم که تولد پسر داداش که امسال میشه اولیش، کوچولوی خوردنیِ ما از اون اتفاق دو ماه و نیم گذشته و واسه من انگاری سالهاست که گذشته ولی جزئیاتش هنوز اذیتم میکنه و تنم رو واسه پا گذاشتن تو این مسیر بدجوری میلرزونه البته کم کم زمزمه هاش هست که بخوایم دوباره اقدام کنیم ولی من قدرت اینهمه نگرانی و تحمل تجربه ی تلخ رو ندارم از طرفی خب همینجور که روزا داره میگذره سنمون داره میره ب...
5 ارديبهشت 1398
1